
خاطرههای پرپرشده در آتشسوزی «سینما ایران»
به گزارش شرق، لالهزاری که توی کوچههایش میشد برق چشمان عزتالله انتظامی و مرتضی احمدی و علی نصیریان را که از جامعه باربد به سمت سینما کریستال میآمدند، دید. میشد نگاه خسته نویسندهای را دید که شاید ۲۵سالگیاش تازه تمام شده باشد و اولین خودکشی نافرجامش در رودخانه مارن فرانسه خانواده بزرگ هدایت را به واکنش عظیم واداشته و او را از فرسنگها راه دوباره به تهران آورده باشد، تا دردانه میرزا قلیخان هدایت به تهران آمده باشد و به مادر و پدر بدون تلگراف و با حضور رسمی خبر سلامت بدهد و بعد در یک گعده دوستانه در کافه نادری لالهزار، وقت خوردن قهوه تلخ و کشیدن سیگار به جماعت ایرانی متجددی فکر کند که هنوز نمیدانند غرب چه پیشرفتهای عظیمی کرده و این نویسنده ۲۵ساله از این زندگی مدرن هم بیزار است….
لالهزار، این خیابان باریک قاجاری، برای این کشیده شد که مانند شانزهلیزه در پاریس جایی باشد برای گلگشت و تماشا. گرچه نه پهنای شانزهلیزه را داشت و نه انسجام معماریاش را، اما در فرهنگ ایران برای خود جایی افسانهای پیدا کرد و وارد ادبیات ایران شد.
سینما ایران بخشی از حافظه لالهزار عصر روز یکشنبه در آتش سوخت. زمانی لالهزار یک پاتوق مهم فرهنگی محسوب میشد اما امروز بخشی از بازار تهران و مرکز اصلی فروش چراغهای زینتی است. دیگر خبری از فُکُلکراواتیها و فرنگرفتهها در خیابان نیست و جلوی درِ سینما رکس و کریستال سینما ایران آدمها صف نمیکشند تا فیلم ببینند و قهرمان اولشان را تشویق کنند.
در جامعه باربد هم خبری از علی نصیریان و عزتالله انتظامی نیست. نبض هنر در لالهزار از نفس افتاده و ساختمانهای ویران باقیمانده در تاریخ هم عمد و غیرعمد در آتش میسوزند تا پاساژ بعدی در خیابان لاغر و کمعرض لالهزار بالا بیاید و روی قبر بخشی از تاریخ لامپ کممصرف تجارت کنند.
این گزارش و مصاحبه بررسی همه بلایی است که بر سر لالهزار آوردند. بهانهاش هم مرگ ساختمان سینما ایران است که زمانی گنج قارون را نمایش داده بود. احتمالا این ماجرا برای خیلی از مدیران فرهنگی وقت اهمیت چندانی نداشته باشد. اما تاریخ هویتی است که از دست نمیرود. برای پاککردن حافظهها از لالهزار تلاش زیادی شد اما همان کافه نادری که نفسهای آخرش را میکشد، یکتنه جور ناکارآمدی فرهنگی در تهران را میکشد. لالهزار در حافظه تاریخی ما و در ترانههای ما همچنان زنده است.
از سینما ایران تا سینما تمدن
احمد مسجدجامعی، وزیر پیشین فرهنگ و ارشاد اسلامی و عضو سابق شورای شهر تهران و تهرانشناس، ضمن ابراز تأسف درباره آتشسوزی در سینما ایران میگوید: «بههرحال، لالهزار و سینما ایران دورههای مختلفی را پشت سر گذاشته است؛ دورهای جنبه روشنفکری داشته، زمانی اخبار حتی جنگ جهانی در آنجا پخش میشده و زمانی سینمای آن در اختیار فیلمهای روسی بوده است. کشورهایی که ایران را اشغال کرده بودند، هرکدام برای خود سینما، مخاطب و برنامههایی داشتند.
فیلمهای روسی که مشهور بود، در دانشگاهها نیز معمولا مورد استفاده بخشهای هنری، یعنی «اتاق فیلم» قرار میگرفت و از آن فیلمها استفاده نمیشد. به نظرم، آنجا حدود ۱۴ تا ۱۵ سینما داشته و از این تعداد، مهمترینش «ایران» بوده است. تقریبا همه این سینماها اکنون راکد هستند و دلایل مختلفی هم دارد. دسترسی برای ما دشوار است. حتی فراتر از این، سینما شهر قشنگ، سینما آسیا و موارد دیگر…
همه اینها نیازمند فکری جدی هستند. به لحاظ قاعده و قانون نیز این فضاها اجازه تغییر کاربری ندارند، مگر با مقدمات و شرایطی که بتوان فضای نمایشی را حفظ کرد. بااینحال، بسیاری مواقع این تغییرات بدون رعایت ضوابط رخ داده است.
برای مثال، سینما تمدن واقع در خیابان مولوی نیز از بین رفت. همراه آقای درویش به آنجا رفتیم. درویش میگفت: «من در اینجا سینماگر شدم. آنقدر فیلم میدیدم تا خوابم میبرد. خوابم برده بود و شاید گم شدم. آمدند و گشتند و مرا پیدا کردند و دیدند در سینما خوابم برده است».این مکان برای کودکان آن محله سرشار از خاطره بود. او در همان زمان نامهای به شهردار تهران نوشت و اعلام کرد که حاضر است این سینما را به سینماتک تبدیل کند، اما این اتفاق نیفتاد. بههرحال، زمین آنجا برای مشاغل غیرسینمایی بسیار ارزشمند و گرانقیمت است و همین باعث شده است که این سینماها امروز کاربری مشخص و تعریفشدهای نداشته باشند».
مسجدجامعی در ادامه میافزاید: «مدتی صحبت از طرحی دیگر بود که تا حدودی نیز پیش رفت؛ سینما تاج به یک مرکز فرهنگی تبدیل شد. اگر این نمونه موفق باشد، شاید بتوان کار را پیش برد. ما در آن سالها برای خرید خانه اتحادیه نیز بسیار تلاش کردیم. در جریان تهرانگردی، لالهزار را چند مرتبه رفتیم، از جمله خانه اتحادیه را. مصوبه آن نیز گرفته شد که واقعا اقدام بزرگی بود.
آقای علیزاده، مسئول وقت سازمان زیباسازی، با قراردادی ویژه آنجا را در اختیار گرفت و خوشبختانه حفظ شد. آن مکان به لحاظ تاریخی، سینمایی، فرهنگی و از جنبههای مختلف اهمیت دارد. خانه اتحادیه تحولات سیاسی بسیاری را پشت سر گذاشته و درگیریهای جناحهای سیاسی در آن نمود داشته است. در همان سالها نیز تعمیر و مرمت شد. محل دیگری نیز بود که همراه آقای خورشیدی به آنجا رفتیم. آقای خورشیدی گفت اینجا همان باربد قدیم است.
وقتی همراه آقای خورشیدی در آن فضا قدم زدیم، او بسیار منقلب شد و نشست. گفت اگر شما نبودید، گریه میکردم. اینجا در گذشته فضای جدی هنری بوده است. البته دورهای وضعیت مناسب نداشته، اما دورههایی نیز بسیار ارزشمند بوده است. بناهای ارزشمند آنجا و فعالیتهایی که صورت گرفته… سینمای ایران نیز از میان آنها نیست؟ از عکسهایی که موجود است، پیداست که فیلمهای جدی در آنجا نمایش داده میشده، صفهای طولانی وجود داشته است.
برای نمونه «قیصر» با شاپور صفهای بسیار طولانی داشت و مورد علاقه مردم بود. متأسفانه بخش زیادی از این فضاها آسیب دیدهاند و اگر فکری برای آنها نشود، آسیب بیشتری خواهند دید. به نظر من نمیتوان فقط برای خودِ سینما در محدوده سینما تصمیم گرفت؛ باید برای کلیت آن منطقه طرحی داشت. آقای حناچی فیلمی ساخته بود از خیابانی مشابه در ترکیه که آن را فعال و روزآمد کرده بودند».
مسجدجامعی همچنین با ردنکردن این ادعا که ممکن است آتشسوزی سینما ایران غیرمعمولی باشد، گفت: «به سینما ایران پیشتر بارها پیشنهادهای تغییر کاربری داده بودند که پذیرفته نشده بود. متأسفانه از ثبت هم خارج شد یعنی اینجا ثبت شده بوده، از ثبت خارجش کردهاند. اگر از ثبت خارجش کردهاند، کمی سؤالبرانگیز است. چرا از ثبت خارجش کردند؟
مثلا بنای ارزشمندی است، ولی ارزش ندارد؟ جاهایی هم بود که ما خیلی زحمت کشیدیم و سرمایهگذاری کردیم تا مردم استفاده کنند اما درش را بستند. مثل میدان مشق و سردر باغ ملی! خب آنجا ما خیلی سرمایهگذاری کردیم. در تهرانگردیها رفتیم آنجا، دیدیم. بعد کفش سنگفرش شد، نمیدانم سیما درست کردیم، نمرهاش درست شد، دسترسیهایش درست شد و… بعد درش را بستند دیگر.
بله، من میخواهم بگویم دستگاههای دولتی -حالا هر دولتی هم باشد فرقی نمیکند- بالاخره انگار با مردم فاصلهگذاری میکنند. یعنی خیلی خوششان نمیآید. الان فرض کنید آنجا… خب کنارش هم یک بوستانی هست. آنجا یک راسته بود. کنارش مثلا یک تأسیسات خدماتی بود، شهری بود، مثلا همهچیز داشت. خب از گردونه خارج شد».
مرتضی ادیبزاده، معاون میراث فرهنگی استان تهران، در حالی که پس از آتشگرفتن سینما ایران از محل آن بازدید کرد، گفت: در حال حاضر از جزئیات و دلایل دقیق حادثهای که اخیر برای سینما ایران رخ داد، اطلاعی نداریم. یگان حفاظت میراث فرهنگی تهران بلافاصله پس از اطلاع از وقوع حادثه به محل اعزام شد و گزارشی تهیه کرد که هماکنون در حال بررسی است. من نیز شخصا پس از یگان حفاظت از محل بازدید داشتم.
طبق اظهارات مسئولان آتشنشانی حاضر در محل، پس از اطفای آتش، لکهگیری بنا انجام شد. بنا بر اظهارات اولیه آنها، به لحاظ سازهای، آسیبهایی جدی به ساختار بنا وارد شده است.
او افزود: در حال حاضر، منتظر انتشار گزارش رسمی آتشنشانی هستیم تا پس از آن، در جلسهای با مسئولان شهرداری و مالکان، درباره چگونگی اقدام برای این بنا جمعبندی نهایی صورت گیرد.
معاون میراث فرهنگی تهران در پاسخ به این پرسش که با توجه به آسیبهای جدی واردشده به ساختمان سینما ایران، آیا امکان تخریب کامل آن وجود دارد؟ اظهار کرد: در حال حاضر ارزیابی دقیقی از میزان آسیبها در دست نداریم. آنچه مشاهده شده، مربوط به جداره بیرونی سینماست و تاکنون امکان ورود به داخل بنا (برای ما) فراهم نشده است.
ادیبزاده همچنین گفت: نگرانیهایی نیز درباره ساختمان مجاور، موسوم به ساختمان «سینگر» که در پشت سینما و در خیابان سعدی قرار دارد، وجود داشت. این ساختمان یک اثر ثبت ملی است که خوشبختانه آتشسوزی به آن بخشها سرایت نکرده و این بنا سالم باقی مانده است. با این حال، در مورد استحکامبخشی و میزان آسیبهای واردشده به ساختمان سینما ایران لازم است منتظر انتشار گزارش آسیبشناسی و گزارش نهایی آتشنشانی بمانیم.
حیف از تاریخی که فراموش شد
جواد طوسی، منتقد سینمایی، ضمن انتقاد از بیتوجهی مسئولان به بافت تاریخی لالهزار و همچنین سینماهای این خیابان، میگوید: «ما از سال ۵۷ به بعد در یک جابهجایی ارزشی مفهومی، اجتماعی، سیاسی و ایدئولوژیک قرار گرفتیم. ولی آیا این جابهجایی میتواند عاملی باشد برای اینکه ما به پشت سرمان نگاه نکنیم؟ این را منکر شویم که یک شرایط مرتبط بر یک طبقهبندی اجتماعی وجود داشته و آن را کلا نادیده بگیریم و یک خط بطلان پررنگ و بیرحمانه بکشیم و بگوییم لالهزار از این لحاظ که محلی مفسدهانگیز برای برخی افراد بود، کلا ما اینجا را در کانون یک تخریب تمامعیار قرار دهیم و بافت فرهنگی آن را نابود کنیم؟
حالا دیگر عملا میبینید که اصلا هیچ ردپایی از آن لالهزار گذشته، چه لالهزار کهنه و چه لالهزار نو، باقی نمانده و آنجا محلی برای فروش وسایل روشنایی شده است؛ یعنی لالهزار دیگر هیچ نسبت و سنخیتی با مقوله فرهنگ و هنر سینما ندارد. شما الان اگر بخواهید از لالهزار بگذرید، فقط با یکسری سینماهای بهجامانده ویرانشده مواجه هستید که فقط یک نام و نشانی از سینما ایران، سینما رکس، سینما کریستال و کوچه جامعه باربد بهجا مانده است.
حالا دیگر میبینیم لالهزار با تغییر نام برخی کوچهها بهطور کلی مورد تغییر اصلا نشانهشناسی قرار گرفته است. ربطی هم به لالهزار بالا و پایین ندارد. اصلا شما سینما کریستال را ببینید؛ با همه تلاشی که صابر رهبر کرده بود، حتی اصلا آن سلایق سینمایی عامهپسندشان، اما وقتی مدیر سینما کریستال شد سعی کرد یک فضای فرهنگی را آنجا ایجاد بکند، در گوشه سینما کتابخانهای ساختند که زنی کتابهای سینمایی را آنجا در معرض فروش قرار میداد. تا یک جایی صابر رهبر تلاش خودش را میکند تا چراغ سینما روشن بماند.
رفتهرفته چراغ این سینما مثل همان متروپل، مثل سینما ایران، مثل سینما سهیلا و مثل کل سینماهای خیابان استانبول تا لالهزار در معرض نابودی قرار گرفت و دیگر نام و نشانی از آن منطقه و شکوه باقی نماند. ما روبهروی سینمای رکس، سینما البرز را داشتیم که دوران طلایی خودش را داشت، اما در دهه ۵۰ تبدیل به سینمای اکران دوفیلمه شد و کمکم رو به فراموشی رفت.
چه لالهزار، چه استانبول، چه خیابان نادری، چه سینما ایفل و…. یعنی اگر من بخواهم تعداد سینمای این محدوده را برایتان تشریح کنم، حدود ۵۰.۶۰ سینما خاموش شدند و اصلا نقطه جایگزینشونده پیدا نکردند؛ یعنی اصلا برای مسئولان فرهنگی کشور این مسئله اهمیتی نداشت. اگر قرار بود بگویند اصلا این منطقه بافت جغرافیایی خودش از دست داده و دیگر نمیتواند در مکاتبشناسی این زمانه قرار بگیرد، لااقل سازمان میراث فرهنگی میتوانست اینجا را بهعنوان میراث فرهنگی خود حفظ کند؛ یعنی تئاتر جامعه باربد یا تئاتر پارس و لااقل آن فضای بیرونی را حفظ کرده و یک ردپایی باقی بگذارد.
اما بهجای این کار برخورد سلبی با لالهزار شد و این باعث شده که الان تمام خاطرات مجموعهای از نسلهای کهنسال و میانی در بین سیمفروشهای لالهزار دفن شود. و کسی نیامد به هر حال برایش یک نام و نشان امروزی قائل بشود. میخواهم بگویم که چقدر در این جابهجایی ارزشها فرهنگ و هنر قربانی آن نگاههای یکسویه و تحقیرآمیز قرار میگیرد و نگاه محافظهکارانه مدیران فرهنگی ما هم هیچ ارادهای برای حفظ ارزشهایش ندارد تا لااقل بیاید اینجا زمینهای را برای تغییر این نگاه ایجاد کند».
طوسی در ادامه با اشاره به اینکه اصلا این محیط، این فضای جغرافیایی که یادآوری یک دوره سپریشده تاریخی است (حالا هرگونه نگاهی من میتوانم به آن داشته باشم) گفت: «ولی طبقهبندی اجتماعی آن زمانی که دوره طلایی لالهزار بود و طبقه متوسط جامعه شهری ما و طبقات یک مقدار فرودست که تنها درواقع تفریح و سرپناهشان سینما بود، به لالهزار میآمدند و براساس سلایقی که داشتند، فیلم انتخاب میکردند. رفتهرفته به هر حال ما با یک افول نامگذاری ناگزیر تاریخی مواجه شدیم.
در یک سیر تاریخی از اواخر دهه ۲۰ تا سال ۵۷ این افول مرحلهمرحله طی شد ولی بالاخره لالهزار همچنان نفس میکشید. حتی زمانی که مثلا سینمای کوچه ملی به نمایش دو فیلم، سه فیلم روی آورد، باز بالاخره آنجا مخاطب خودش را داشت. حتی اگر بخواهیم آسیبشناسی آن محیط و مناسبات فرهنگی آن را بررسی کنیم، باید مورد یک بازنگری درست جامعهشناسانه قرار بگیرد ولی عملا این اتفاق نیفتاده است.
حتی ما نیامدیم یک اتاق فکری را پایهریزی بکنیم، مبتنی بر یک مجموعه از افرادی که میتوانند کارشناسان فرهنگی این دوران باشند؛ از یک جامعهشناس، یک منتقد، یک تهیهکننده و یک مدیر سینمایی؛ همه اینها در کنار همدیگر نظراتشان را برای حفظ چنین محیط و فضایی که یادآور یک دوره باشکوه نوستالژیک است، روی هم بگذارند.
طوسی در پاسخ به این سؤال که خود سینمای ایران چه جایگاهی، چه پیش از انقلاب و چه پس از انقلاب، در سینمای کشور داشت؟ گفت: «من اگر بخواهم باز فلشبک بزنم و خودم را محدود و مقید به همین سینمای مدنظرت که درست روبهروی سینما رکس بود، بکنم، باید دقیقتر صحبت کنیم؛ یعنی دو تا از بهترین سینماهای لالهزار پایین، یعنی لالهزار اصلی، همین سینما ایران و سینما رکس بودند. سینما رکس که عمدتا فیلمهای خارجی نمایش میداد و سینمای ایران بیشتر اختصاص داشت به نمایش فیلمهای ایرانی. در آن گروه سینمایی مدنظر خودش از دهه ۳۰ تا همین سالهای دهه ۵۰ و طبقه متوسط مشتری سینما ایران بودند.
به بیان سادهتر طبقه معمولی جامعه شهری یکی از سینماهای مورد علاقهاش همین سینما ایران بود. سینما ایران در اواخر دهه ۳۰ و در طول دهه ۴۰ حتی از نظر معماری مورد توجه بود. به بیان دیگر تقسیمبندی نمایشی و مشتری و تماشاچی خودش و لژ مخصوص خود را داشت. آن لژ مخصوص یک بلیت با قیمت بالاتری برایش در نظر گرفته شده بود و شما در آن ردیفها میتوانستی نقطه دید بهتری داشته باشی و حتی خودبهخود همان طبقه متوسط هم در یک جابهجایی و تشخیص بهتر و پایینتر از نظر انتخاب جایگاه قرار میگرفت.
به هر حال میخواهم بگویم شرایطی در آن بافت معماری سینما اجرا شد و در یک سیر پیوسته تاریخی توانست در یک مخاطبشناسی خاص موفق شود. همه این چیزهایی که میگویم، بیانگر یک واقعیت است که درواقع سینما در آن زمان سعی میکرد حتی براساس بضاعت به هر حال فرهنگی آن دوران و آن طبقهبندی اجتماعیاش یک تعریفدهی مناسبی از خود سینما داشته باشد و بتواند کالای خود را به بهترین شکل ممکن عرضه کند.
سینما به هر حال میتواند یک وجه هنر صنعتی داشته باشد و من فراموش نمیکنم که فیلم گنج قارون بهعنوان یکی از پرفروشترین فیلمهای تاریخ سینمای این سرزمین به کارگردانی سیامک یاسمی در سال ۱۳۴۴ رکورد زد. حدودا سه بار من این فیلم را در دوران نوجوانی به همراه پدرم در خود سینما ایران دیدم».
طوسی با اشاره به مشتریان و مخاطبان سینما در لالهزار با اشاره به کوچه مهران اشاره میکند: «در همان کوچه مهران یک مرکز مهم لباسفروشی بود و یک فروشنده داشت به نام سیدجلال یککلام که دم در داد میزد… که یککلامبودنش هنوز نقل محافل است. در کوچه برلن جنرالموتور قرار داشت.
گفتن اینها برای این است که من اهمیت تاریخی لالهزار را گوشزد کنم. حالا موقعیت نمایشی سینما ایران را در زمان نمایش فیلم گنج قارون متصور شوید. صفی طویل از مردم که تا اواسط کوچه مهران امتداد داشته و تماشاچیهای مختلف در انتظار دیدن یک فیلم پرطرفدار ایستادهاند. من میخواهم این نتیجهگیری را بکنم که این نوع از سینماها به هر حال محبوبیت و مخاطبان انبوه خودشان را داشتند و از آن فروش مقبول برخوردار بودند.
اکثر این فیلمهایی که در این سینماها به نمایش درمیآمد، میتوانست یک نقطه اقناعکننده برای گروهی از اقشار یا طبقات اصلی و مطرح این جامعهای باشد که دارد یک دوران گذار از اوایل دهه ۴۰ براساس آن رفرمیسم پهلوی دوم را طی میکند. و سیستم هم به اسم انقلاب سفید سعی کرد جامعه سنتی را در یک موقعیت متمدنانه دیگری سوق بدهد که تحلیل اینکه این رفرمیسم چقدر جواب داد، جای جداگانهای دارد، اما الان در بحث فعلی ما درباره سینما ایران صحبت میکنیم. بالاخره سینما ایران در کنار سینماهای دیگری که من اشاره کردم، روایتگر تاریخی بزرگ است.
الان ما در شرایطی داریم با همدیگر این دیالوگ را ردوبدل میکنیم که کاملا آن محیط، آن فضا و آن جغرافیا دفن شده در بطن تاریخ متأخر این سرزمین و هیچ ارادهای هم متأسفانه وجود ندارد تا آن را نجات بدهد. ولی در یک نگاه واقعبینانه و مبتنی بر یک فهم درست تاریخی، بهویژه در کانون فرهنگ و هنر، اقتضا میکند که مدیران فرهنگی و سیاستگذاران مرتبط با آن، در راستای تغییر این نگاه یک اراده مجدانه داشته باشند که پل ارتباطیاش قدر مسلم میتواند نقطه اتصالی به خود سازمان میراث فرهنگی داشته باشد که بتواند بهدرستی این اماکن تاریخی را حفظ کند».
چه بر سر لالهزار آمد؟
لالهزار روزگاریر قلب تپنده فرهنگ، هنر و سینمای تهران بود؛ خیابانی که صفهای طولانی مقابل سالنهای سینما، اجرای تئاتر، کافهها و رفتوآمد دانشجویان هنر، آن را به یکی از زندهترین محورهای فرهنگی پایتخت بدل کرده بود. اما این خیابان که زمانی میزبان ۱۵ سالن سینما و مجموعهای از بناهای ارزشمند تاریخی بود، در گذر زمان بهتدریج از نقش فرهنگی خود تهی شد. دلایل فروپاشی تدریجی لالهزار متعدد است؛ از تغییر کاربریهای بیضابطه و خروج برخی بناها از فهرست آثار ثبتشده گرفته تا رکود اقتصادی، گرانی زمین و نبود برنامهای جامع برای حفظ عملکرد فرهنگی این محور. بسیاری از سینماهای قدیمی، مانند سینما تمدن، از میان رفتند و دیگر بناها سالهاست در وضعیت بلاتکلیف رها شدهاند.
همزمان، جریان اصلی سینما و نمایش از لالهزار خارج شد و به سمت خیابان انقلاب و محدوده دانشگاهها حرکت کرد؛ جایی که امکان نمایش فیلمهای زباناصلی، حضور دانشجویان و شکلگیری سبک جدیدی از مصرف فرهنگی، موقعیت تازهای برای سینماها فراهم کرد.
گرچه در سالهای اخیر تلاشهایی برای تملک، بازسازی و احیای برخی بناها -مانند خانه اتحادیه- صورت گرفت، اما تجربههای مشابه نشان داده است بسیاری از پروژهها پس از آمادهسازی، در اختیار نهادهای اجرائی قرار گرفتند و به فضای عمومی بدل نشدند. همین مسئله نگرانی درباره آینده احیای لالهزار را تشدید میکند.
لالهزار میتوانست به محور فرهنگی-تاریخی تهران تبدیل شود؛ خیابانی پیوسته از سردر باغ ملی تا میدان امام خمینی و بناهای ارزشمند میان آن. اما بدون یک طرح یکپارچه، مدیریت هماهنگ و ارادهای جدی برای واگذاری فضا به مردم، این خیابان همچنان میان گذشته پرافتخار و اکنونِ بلاتکلیف سرگردان است.
سینما ایران مرد؛ از بس که جان نداشت*
فرزانه ابراهیمزاده
«ساعت ۶:۵۶ صبح امروز وقوع یک مورد آتشسوزی در یک سینمای متروکه واقع در خیابان لالهزار نرسیده به خیابان جمهوری به سامانه ۱۲۵ اعلام شد…».این سینمای متروکه که جلال ملکی روز یکشنبه خبر از آتشگرفتنش داد، روزگاری نه خیلی دور و نه خیلی نزدیک بهترین سینمای لالهزار بود؛ سینمایی که معروفترین عکس استقبال از یک فیلم در مقابل سردر شطرنجی آن گرفته شده است: سینما ایران! این خبر اولین خبر نگرانکننده سینمای به روایتی ۶۹ساله ایران نبود. چند سالی هست که دغدغههایی در مورد تخریب این سینما در دل لالهزار به گوش میرسد.
همین دو سال پیش بود که مالک به دنبال گرفتن مجوز تخریب بود و سازمان میراث با ثبت سینما در فهرست آثار ملی جلوی آن را گرفت، اما مالک با شکایت به دیوان عدالت اداری آن را از فهرست آثار تاریخی خارج کرد، ولی حساسیت درباره سینما باعث شد تا کمی به تعویق بیفتد. در این مدت بارها فعالان میراث فرهنگی با نگرانی از وضعیت آن خبر و هشدار دادند که این سینما از بین میرود و هشدارشان بیراه هم نبود و از بین رفت؛ بهسادگی با آتشسوزیای که از کنترل هم خارج نشد.
برای سینمایی که جانی برای زندگیکردن نداشت، یک جرقه هم کافی بود تا به روزگار سینما مایاک و سینما سعدی دچار شود تا تهران و لالهزارش گورستان سینماهایی باشد که روزگاری چشم و چراغ هنر بودند.
سینما ایران یکی از ۱۷.۱۸ سینمای لالهزار و معروفترین سینمای آنجا بود که بنا بر بعضی منابع در سال ۱۳۳۵ با ظرفیت ۶۰۰ نفر ساخته شده بود. به نوشته منابع این سینما قبل از این تاریخ در مقابل بنای فعلی جایی که بعدها سینما البرز ساخته شد، قرار داشت. اسحاق زنجانی و حقگو دو مالک اولیه سینما ایران بودند. این سینما با معماری متفاوت یکی از معروفترین سینماهایی بود که با رده الف میزبان فیلمهای آمریکایی و هندی شد.
اکران فیلم طوفان در شهر ما ساخته ساموئل خاچیکیان بهعنوان یکی از اولین فیلمهای فارسی در این سینما با استقبال گسترده مردم روبهرو شد. اما سینما ایران محل اکران فیلمهای خارجی بود. پرویز دوایی در بازگشت یکهسوار درباره آن نوشته است: …گل سینماهای تهران و بهترین سینمای شهر البته سینما ایران در قلب خیابان لالهزار بود که مشتریهای مرتب خود را از بین تیپ و طبقهای خاص داشت، طبقه مرفهتر یا طبقهای که به مسخره بهشان فکلیمآب میگفتند یا کسانی که میخواستند موقتا بین این افراد احساس رفاه کنند… خیلی از سینماروها به هوای سینمایی خاص از خانه بیرون میآمدند: «شب جمعه پاشیم بریم سینما ایران».
حداکثر این بود که: «میگن فیلم قشنگی نشون میده»، یعنی تماشاچی سینما ایران روی سابقه سینما میدانست که از این سینما چه نوع فیلمهایی را انتظار داشته باشد… در سالن سینما ایران بوی عطر زنانه، عطر سوآر دوپاری میآمد که از خانه خودمان با شیشه آبی تیره میشناختم. خانمها آرایشکرده و فرزده بودند و مشتری لاتی و ژندهپوش به این سینما، به خاطر نوع فیلمهایش که مرد جماعت مخصوصا از نژاد لاتی را فراری میداد، راه نداشت….
ایوب شهبازی هم درباره سینما ایران در کتاب یک روستایی در لالهزار نوشته است: «روبهروی این دو سینما (رکس و البرز)، سینما ایران قرار داشت. با آن سردر شطرنجی استوانهایشکل و زیبا و محوطه باز و باغمانندی که سالن تابستانی این سینما بود. در آن زمان سینماها مثل امروز وسایل تهویه و خنککننده نداشتند، به همین جهت خیلی از سینماها، سالن تابستانی جداگانه داشتند. حتی تعدادی از سینماها با سالن تابستانی شروع به فعالیت کردند و بعدها سالن سرپوشیده متصل به آنها را اضافه کردند.
چند فیلم سرگرمکننده در سینما ایران دیدم ازجمله کوه نور، مغول اعظم و تعداد زیادی فیلمهای ایرانی مثل خداداد، لیلی و مجنون، سلطان قلبها و…، از ورودی این سینما که ویترین بزرگی برای نمایش تصاویر نداشت، خوشم نمیآمد».
از اتفاقات مهم سینما ایران این بود که در پنجم تیر ۱۳۳۹ آرنولد یاکوبسون، یکی از مالکان وقت سینما، در زمان پخش فیلم پول حلال در سینما درگذشت. اما چراغ سینما ایران بعد از انقلاب دچار افول شد و رفتهرفته کمرنگ شد و در نهایت یکی از دهها سینمای متروکه لالهزار شد و در سال ۷۰ هم برای همیشه آپاراتش خاموش شد. در این سالها خیلی وعدهها درباره سینما ایران داده شد؛ قرار بود محل کاخ جشنواره شود، جزئی از موزه سینما شود، خانه سینما آن را در اختیار بگیرد اما… سینما ایران روزگار امروز سینمای ایران است که هر روز بیشتر نحیف و تاریک میشود و در انتظار جرقهای است که آتش بگیرد و بمیرد از بس که جان ندارد.
