
روشنفکری دینی و پارادوکس توسعهنیافتگی در ایران
دانش آموخته دکترای مدیریت توسعه
پارادوکس به مثابه بحران
روشنفکری دینی ایرانی، از دهه ۱۳۴۰ تا امروز، در تعریف خود حامل تناقضی ذاتی بوده است: تلاش برای تلفیق عقلانیت انتقادی مدرن با نظامهای معرفتی پیشامدرن دینی. این پارادوکس نه یک چالش خلاقانه، بلکه به مانعی اساسی در شکلگیری گفتمان توسعهای منسجم تبدیل شد. این جریان فکری از بدو شکلگیری با تناقضی ساختاری مواجه بود که نه تنها حلنشده باقی ماند، بلکه به عاملی برای ایجاد ابهام در مبانی نظری جامعه ایرانی تبدیل شد و فضای فکری کشور را در بلاتکلیفی بین سنت و مدرنیته قرار داد.
شناخت ناقص از مدرنیته؛ خطای معرفتشناختی بنیادین
۱.۱. رویکرد ابزاری به تمدن غرب
روشنفکران دینی عمدتاً مدرنیته را به عنوان مجموعهای از محصولات و فناوریها درک کردند، بدون آنکه مبانی فلسفی و نهادی آن را بفهمند. این درک ابزاری از مدرنیته بدون توجه به نظام حقوقی، نهادهای مدنی و فلسفه سیاسی لیبرال، منجر به «غربستیزی انتخابی» شد: پذیرش علوم تجربی غربی همراه با رد نظام ارزشی و اخلاقی متناظر با آن. علی شریعتی، به عنوان نمونه، مدرنیته را بیشتر از طریق لنز شرقشناسی وارونه میدید و بر «بازگشت به خویشتن» تأکید داشت، بیآنکه بداند این خویشتن در جهان مدرن ضرورتاً باید بازسازی شود.
۱.۲. غفلت از نهادسازی مدرن و سنتگرایی اصلاحشده
این جریان به جای تمرکز بر طراحی نهادهای مدرن پاسخگو، بر تفسیر مجدد متون دینی متمرکز شد. تلاش برای بومیسازی مدرنیته بدون درک جهانیبودن برخی از اصول بنیادین آن، به نوعی «سنتگرایی اصلاحشده» انجامید. عبدالکریم سروش در نظریه «قبض و بسط تئوریک شریعت» (۱۳۶۸) کوشید نشان دهد که فهم دینی تابعی از معرفت بشری است، اما این نظریه هرگز به طرح نهادی برای حکمرانی مدرن منجر نشد و در حیطه هرمنوتیک دینی محصور ماند.
نقش در استقرار حکومت اسلامی؛ پیامدهای ناخواسته
۲.۱. مشروعیتبخشی نظری به تئوکراسی
روشنفکران دینی مانند مرتضی مطهری و محمد بهشتی در آستانه انقلاب، با ارائه قرائتی انقلابی و حکومتی از اسلام، بستر نظری برای استقرار نظام ولایت فقیه فراهم کردند. حتی متفکرانی مانند سروش که بعدها منتقد شدند، در ابتدا از انقلاب حمایت کردند. این مشروعیتبخشی نظری، با تقدیس کردن عرصه سیاست، امکان نقد سیاسی مستقل را به حربهای برای کفرستیزی تقلیل داد.
۲.۲. تلفیق دین و دولت به مثابه مانع توسعه سیاسی
نظریه «حکومت دینی» که توسط روشنفکران دینی تئوریزه شد، امکان شکلگیری دولت مدرن به عنوان نهادی عرفی و پاسخگو را از بین برد. این امر منجر به ایجاد ساختاری دوگانه شد که در آن نهادهای دینی و مدنی در رقابت و تعارض دائمی قرار گرفتند. تقدم شرع بر قانون عرفی، بنیانهای حقوق مدرن را تضعیف نمود و الگوی «مردمسالاری دینی» در عمل به حاکمیت نخبگان مذهبی انجامید.
سروش در هشتادسالگی؛ نماد تحولات یک پارادایم
۳.۱. تطور فکری و گسستهای نظری
عبدالکریم سروش از مدافع انقلاب اسلامی و نظریهپرداز «علم دینی» در دهه ۱۳۶۰، به منتقد نسبیگرای حکومت دینی و طرفدار جدایی دین از دولت در دهه ۱۳۸۰ تبدیل شد. این تحول نشاندهنده بحران درونی پروژه روشنفکری دینی است و نمایانگر تحول کل این جریان فکری است.
۳.۲. عدم انتقال از نظر به عمل و گسست از جامعه مدنی
با وجود تحولات فکری عمیق، سروش و همفکرانش هرگز نتوانستند برنامهای عملی برای گذار نهادی از حکومت دینی به دموکراسی لیبرال ارائه دهند. گفتمان آنان عمدتاً در سطح فلسفه دین باقی ماند و به جنبش اجتماعی مؤثر تبدیل نشد. روشنفکری دینی هرگز نتوانست پیوند ارگانیک با جنبشهای اجتماعی برقرار کند و در انزوای انتزاعی باقی ماند.
فصل چهارم: پیامدهای توسعهای؛ ایران در دام توسعهنیافتگی ساختاری
۴.۱. شاخصهای توسعه انسانی، اقتصادی و سیاسی متوقف شده
بر اساس گزارشهای توسعه انسانی سازمان ملل، ایران در شاخصهای حکمرانی، آزادیهای مدنی، و کارآیی نهادهای دولتی در ردههای پایین قرار دارد. این ضعف ساختاری ریشه در الگوی حکمرانی دارد که روشنفکران دینی در شکلگیری آن نقش داشتند. از نظر اقتصادی، عدم شفافیت نهادی به دلیل اولویتهای ایدئولوژیک و مقاومت در برابر نهادهای اقتصادی جهانی به نام استقلال فرهنگی، توسعه پایدار را مختل کرده است.
۴.۲. شکاف دولت-ملت و توسعه اجتماعی عقیم مانده
روشنفکری دینی با تأکید بر هویت دینی به عنوان مبنای اصلی وفاق ملی، امکان شکلگیری قرارداد اجتماعی مدرن بر اساس حقوق برابر شهروندی را تضعیف کرد. این امر منجر به حاشیهنشینی گروههای قومی، مذهبی، و فکری شد و شکافی بین نخبگان فکری و تودههای مذهبی ایجاد کرد. از نظر فرهنگی، تولید گفتمانهای دوپهلو که همزمان هم سنتگرا و هم نوگرا هستند، مانع شکلگیری یک پارادایم فکری منسجم برای مواجهه با جهان مدرن شده است.
فصل پنجم: تحلیل تطبیقی؛ تجربه دیگر جوامع مسلمان
۵.۱. مقایسه با ترکیه و اندونزی
برخلاف ایران، ترکیه با جدایی نسبی نهاد دین از دولت (در دوره آتاتورک) و اندونزی با پذیرش پلورالیسم دینی در چارچوب حکومت سکولار، توانستند مسیر توسعه پایدارتری را طی کنند. روشنفکران دینی در این کشورها بیشتر بر سازگاری اجتماعی و نهادسازی تمرکز داشتند تا بر تئوریزهکردن حکومت دینی. تجربه این کشورها نشان میدهد که تفکیک نسبی حوزه دین از دولت پیششرط ضروری برای توسعه سیاسی و اقتصادی پایدار است.
نتیجهگیری: فراسوی پارادوکس؛ راههای ممکن برای توسعه آینده
هشتادسالگی عبدالکریم سروش نه تنها نقطهعطفی در زندگی یک روشنفکر، بلکه فرصتی برای بازخوانی نقادانه پروژه روشنفکری دینی در ایران است. این جریان اگرچه در کوتاهمدت به بسیج سیاسی کمک کرد، اما در بلندمدت به مانعی برای توسعه همهجانبه تبدیل شده است. برای گذار از توسعهنیافتگی کنونی، ضروری است:
۱. پذیرش عرفیگرایی نهادی: تفکیک نهاد دین از نهاد دولت به عنوان پیششرط حکمرانی کارآمد و پذیرش استقلال نسبی عرصههای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی از الهیات.
۲. بازگشت به اصول جهانشمول توسعه: پذیرش حقوق بشر، حاکمیت قانون، و دموکراسی به عنوان چارچوبهای غیرقابل اجتناب توسعه و کالاهای عمومی جهانی.
۳. گذار از الهیات سیاسی به فلسفه سیاسی و از روشنفکری انتزاعی به کارشناسی نهادی: تمرکز بر طراحی نهادهای عادلانه و کارآمد به جای تفسیر متون دینی و تولید گفتمانهای انتزاعی.
روشنفکری دینی ایرانی، با همه دستاوردهای فکری خود، در آزمون توسعهیافتگی ملی ناموفق بود. آینده ایران نیازمند گفتمانهایی است که بتوانند بدون تناقضهای معرفتی، پیوندی سازنده بین میراث فرهنگی و الزامات جهان مدرن برقرار کنند. عبور از پارادوکس روشنفکری دینی و پذیرش شجاعانه الزامات نهادی جهان مدرن، پیششرط لازم برای خروج از دام توسعهنیافتگی ساختاری است.
منابع
منابع فارسی:
– برقعی، م. (۱۳۹۵). *روشنفکران ایران و انقلاب اسلامی*. نشر علم.
– خوشچشمک، م. (۱۳۹۸). *توسعهنیافتگی سیاسی در ایران: نقش روشنفکران*. نشر نی.
– کچوییان، م. (۱۳۸۳). *تطور گفتمانهای هویتی ایران*. پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی.
منابع انگلیسی:
– Abrahamian, E. (1993). *Khomeinism: Essays on the Islamic Republic*. University of California Press.
– Arjomand, S. A. (2009). *After Khomeini: Iran Under His Successors*. Oxford University Press.
– Boroujerdi, M. (1996). *Iranian Intellectuals and the West: The Tormented Triumph of Nativism*. Syracuse University Press.
– Ghamari-Tabrizi, B. (2008). *Islam and Dissent in Postrevolutionary Iran*. I.B. Tauris.
– Hefner, R. W. (2000). *Civil Islam: Muslims and Democratization in Indonesia*. Princeton University Press.
– Jahanbegloo, R. (2004). *Iran: Between Tradition and Modernity*. Lexington Books.
