جنایت پایان عشق پسر پولدار و دختر فقیر

گروه حوادث:پسر جوانی که متهم است نامزد خود را به قتل رسانده، گفت که در یک مهمانی با مقتول آشنا و عاشقش شده، در حالی که او ۷ سال بزرگ‌تر بوده است.به گزارش هفت صبح، اواسط سال ۱۴۰۲ رسیدگی به قتل دختر جوانی به نام راضیه در خانه پدری‌اش واقع در شهرری آغاز شد.آن روز وقتی پدر پیر راضیه از وسط حیاط چندین بار او را صدا زد و جوابی نشنید؛ نگران شد و پله‌های آهنی خانه‌شان را به سختی بالا آمد تا سراغی از دخترش بگیرد. پیرمرد چیزی را که به‌چشم می‌دید باور نداشت. دخترش بی‌جان روی زمین افتاده بود و خواستگار عاشق دخترش گوشه‌ای دیگر از اتاق چمباتمه زده و به جسد چشم دوخته بود.

 

با اعلام کشف جسد راضیه از سوی پدرش، رسیدگی در دستور کار بازپرس کشیک قتل پایتخت قرار گرفت. زمانی‌که تیم جنایی در صحنه کشف جسد حاضر شدند خواستگار راضیه به‌نام مهرشاد هنوز در اطراف خانه‌شان پرسه می‌زد.

او که سعی داشت خود را دیوانه جا بزند، در ابتدا می‌خواست ذهن بازپرس جنایی را منحرف کرده و گناه را گردن یک فرد خیالی بیاندازد. اما در حالی‌که پدر مقتول مهرشاد را بالای سر جسد دخترش دیده بود، او به‌عنوان تنها مظنون پرونده بازداشت شد و به قتل دختر جوان اعتراف کرد. با طی روال قانونی پرونده، متهم در شعبه دهم دادگاه کیفری یک استان تهران پای میز محاکمه رفت.

از خون دخترم می‌گذرم
مهرشاد با دست و پای زنجیر شده وارد دادگاه می‌شود.‌ وقتی چشم پدر راضیه به او می‌افتد، زیر گریه می‌زند و می‌گوید: چطور دلت آمد چنین کاری با زندگی ما کنی؟ مادر راضیه توانایی حرکت کردن نداشت و دو ماه پیش دق کرد و مرد! حالا دیگر چه کسی را دخترم صدا بزنم؟!
در ابتدای جلسه رسیدگی پدر راضیه به عنوان تنها ولی دم پرونده می‌گوید: ۲ پسرم را سال‌ها قبل از دست داده‌ام و تنها زندگی می‌کنم. از قصاص قاتل دخترم گذشت می‌کنم و تقاضای دیه دارم.

 

فرزند آخر یک خانواده ثروتمند هستم
سپس متهم در دفاع از خود می‌گوید: من ۲۵ سال دارم و فرزند آخر یک خانواده ثروتمند هستم. مادرم در یکی از کشورهای اروپایی زندگی می‌کند و ۴ خواهرم، برای خودشان آدم حسابی هستند. خانه پدری‌ام در شمال‌شهر است‌ اما از چند سال قبل به شیشه اعتیاد پیدا کردم و کم‌کم قرص‌های روانگردان هم می‌خوردم. تا اینکه در یک مهمانی با راضیه آشنا و یک دل نه که صد دل عاشقش شدم!

 

وی ادامه می‌دهد: راضیه ۷ سال از من بزرگتر بود و قبلا یک بار ازدواج کرده بود. می‌خواستم با او ازدواج کنم اما پدرش می‌گفت که تو مرد زندگی نیستی. گاهی ‌اوقات پنهانی با او قرار می‌گذاشتم. تا اینکه متوجه شدم او بدون اطلاع من از یکی از دوستانم مواد مخدر گرفته بود. قبلا به او گفته بودم که دوست ندارم در مهمانی‌ها با دوستانم بگو بخند کند. آن روز هم سراغ او آمدم و پنهانی از چشم پدر و مادرش به اتاق بالایی رفتم. عصبانی بودم و به او گفتم حق ندارد مواد مخدر مصرف کند. بعد گفتم نباید به دوست من زنگ می‌زدی.

نمی‌دانم چقدر طناب را کشیدم که جان داد
مهرشاد می‌گوید: من مطمئن شده بودم با این وضع من و راضیه نمی‌توانیم به هم برسیم و به او گفتم باید هردوی‌مان خودکشی کنیم.او هم از وضع زندگی‌اش خسته شده بود و قبول کرد.از لبه پنجره خانه‌شان یک بند سبز رنگ برداشتم. آن را دور گلوی خودم انداختم و چند گره زدم که خفه شوم. قبل از ورود به خانه هم مقدار زیادی قرص خورده بودم. برای همین زود از حال رفتم

 

وی می‌افزاید: چند دقیقه‌ای بیهوش بودم و وقتی چشم‌هایم را باز کردم، راضیه را دیدم که بالای سرم بود و بند سبز را از دور گلویم باز کرده بود. با راضیه درگیر شدیم. او که جان من را نجات داده بود، این‌ بار بند را دور گلوی خودش انداختم و کشیدم. نمی‌دانم چقدر طول کشید که بی‌جان روی زمین افتاد.
متهم در حالی‌که به نقطه‌ای نامعلوم خیره شده است، می‌گوید: نمی‌دانم چقدر طناب را کشیدم که باعث مرگش شدم. من او را دوست‌ داشتم. خیلی دوست‌ داشتم! و نمی‌خواستم بمیرد! می‌خواستم خودم را هم بکشم که پدر راضیه سر رسید.در ادامه رسیدگی قضات دادگاه برای صدور رای وارد شور شدند.

دکمه بازگشت به بالا